برسان سلام یاران ــــــ



برگشت به صفحه اصلی ـ

طنز گزنده روزگار

طنز گزنده روزگار!


یکسال پیش در همین ایام، یک اتفاق تلخ و تکان دهنده و البته عجیب و غریب، بازتاب رسانه ی وسیعی در محافل سیاسی داخل و خارج کشور و بخصوص در جامعه ایرانیان در تبعید داشت که تاثیرات پیدا و پنهان آن در روند تحولات بعدی بسیار قابل تامل است. شاید در نگاه اول، بُعد انسانی کشتار فجیع دهها پناهنده سیاسی ایرانی در "اشرف" و از پای درآوردن صدها زن و مرد بیدفاع و بی سلاح و البته "حفاظت شده بر اساس کنوانسیون چهارم ژنو" آنهم در روز روشن و در یک تهاجم نظامی و زرهی، توجهات بسیاری را جلب کرده باشد. ولی ابعاد و تبعات دیگر این واقعه، چه بسا با اهمیت تر و شایان بذل توجه بیشتری است.
پر واضح است که این جنایت توسط ارتش تحت امر دولتی انجام گرفت که مثلآ تحفه دمکراسی غرب برای کشور عراق بود و قرار بود الگوی دموکراتیکی از حاکمیت مدرن و مردمی برای "خاورمیانه بزرگ" باشد! رژیمی که عمده سرانش همچون حکیم و مالکی و طالبانی و مقتدا صدر و چلبی و ... زیر چتر حمایتی نیروهای ناتو و در امنیت کامل، در پی یک جنگ مهیب و ویرانگر، سوار بر هلی کوپترهای انگلیسی و تانک های امریکایی در بصره و بغداد مستقر شدند ولی در نیمه راه، گوش به فرمان ولی فقیه و ملاهای همزادش در تهران و قم شدند و همزمان فوج فوج آخوند و پاسدار در کسوت زائر و تاجر راهی نجف و کربلا شدند... و نهایتآ کار بجایی رسید که با تصمیم خروج کامل نیروهای رزمی امریکا توسط دولت اوباما، مجموعه خطاهای استراتژیک "بوش پسر" در حمله به عراق تکمیل شد و عراقِ مجروح بعنوان "عمق استراتژیک" رژیم ایران، عملآ تبدیل به میدان مانور "سردار قاسم سلیمانی" و سپاه تروریستی "قدس" گردید.
در این میان اما، اشرف همچون زورقی در میان امواج سهمگین اقیانوس، طوفانی از حوادث و بلایا را از سر گذراند ولی به شکل غیرقابل تصوری نابود و غرق نشد... از بمباران سنگین و Carpet Bombing اشرف توسط صدها فروند هواپیمای امریکا و انگلیس گرفته که دهها عضو ارشد مجاهدین را به خاک و خون کشید و هیچ سقفی را بر روی هیچ دیواری باقی نگذاشت، تا طرح خلع سلاح کامل آنان تحت فرماندهی ژنرال اودیرنو، که بعدآ به مقام سرفرماندهی کل نیروهای امریکا در عراق ارتقا درجه یافت، تا داستان ایجاد کمپ مجاور اشرف و تشویق افراد به جدا شدن از مجاهدین با وعده های بسیار و بیگاریها و آوارگی های بعدی ...
وقتی امریکا در گام بعدیِ توافقات و عقب نشینی سیاسی- نظامی در باتلاق عراق، مسئولیت کامل حفاظت ساکنان بیدفاع اشرف را به دولت دست نشانده مالکی سپرد، فاجعه انسانی و جنایت علیه بشریت ابعاد بیسابقه ی به خود گرفت: محاصره غذایی و سوختی، محاصره دارویی و درمانی، زجرکش کردن بیماران، محرومیت کامل از دیدار و ملاقات با خانواده و وکلای حقوقی و حامیان اشرف، جنگ روانی و امواج صوتی کرکننده و شبانه روزی سیصد بلندگو، و سرانجام حمله و هجوم و کشتار...
راستی چرا؟
در ورای گرد و غبار ناشی از حوادث و اتفاقات پی در پی در عراق و بحرانهای فزاینده در این منطقه پرآشوب، پرسشی که از طرف ناظرین بیطرف و منتقدین مجاهدین مطرح میشده اینست که ادامه حضور در عراقی که به لحاظ ژئوپلتیک چه بسا ناامن ترین نقطه جهان کنونی است و هر روز چندین انفجار و کُشت و کشتار فرقه ی در آن به وقوع می پیوندد چه ضرورت یا نتایجی داشته است؟ بخصوص در جایی که رژیم جمهوری اسلامی نفوذ بسیار گسترده ای در تمامی سیستم حکومتی و نهادهای نظامی و امنیتی آن دارد و بطور خاص نیروهای نظامی تا دندان مسلحی همچون جیش المهدی (مقتدا صدر) و سپاه بدر (عمار حکیم) و تیپ های ویژه امنیتی (مالکی) و آدمکشان حزب الله که سرسپرده ولی فقیه و تشنه به خون مجاهدین هستند از چهار طرف منتظر و مترصد دریدن و قتل عام ساکنان اشرف هستند. سوالی که قطعآ مسئولین مجاهدین و اشرف پاسخگوی آن هستند.
اینکه چرا ملاهای تبهکار، در میان انبوهی از مسائل و معضلات متفاوت داخلی و بین المللی، تا این حد نسبت به "بقایای گروهک مضمحل شده منافقین" که در وسط بیابانهای عراق بیدفاع و بی سلاح و در محاصره کامل میباشند، حساس و نگران هستند و در هر مذاکره و معامله ای با عراق و دول غربی، بطور خاص خواهان حذف و نفی آنان هستند، خیلی سوال سختی نیست. چرا که آخوندهای حاکم به تجربه و طی این سی و سه سال، تهدیدات و تضمینات بقای خود را بهتر از هرکس دیگری میدانند...
در عین حال پرسش مهمتری که در همین رابطه و از همین منظر، بیشتر به ذهن میزند نحوه تنظیم رابطه قدرتهای غربی بخصوص امریکا با اپوزیسیون برانداز رژیم ایران و بطور خاص مجاهدین خلق است. در سرزمین سوخته ای مثل عراق که غولهای نظامی و نفتی غربی جولان میدهند همه آنان بخوبی میدانند و معترفند که در لب همان مرز، غول بی شاخ و دم جمهوری اسلامی این پدرخوانده تروریسم انتحاری و بنیادگرایی مخوف مذهبی که حالا میرود تا به آرواره های اتمی نیز مجهر شود، به کمین نشسته است. البته اختاپوس جنایت که قلبش در تهران می تپد و دست و پایش را تا فراسوی دجله و فرات هم رسانده است، مستمرآ با بمبهای جهنده و کنار جاده ای و یا ترور و گروگان گیری و کشتار، حیات و حضور مرگبار خود را به "شیطان بزرگ" و "قوای متجاوز استکبار" گوشزد میکند...
ولی تا آن جا که به سیاست قدرتهای غربی و بخصوص امریکا مربوط میشود سوالات بسیار بحث برانگیزی مطرح است که در بطن خود میتواند برای ما مردم ایران خیلی روشنگر و عبرت انگیز باشد:
چرا بایستی اپوزیسیون محکوم و تبعیدی یک رژیم تروریست و تروریست پرور که هنوز هم حاکم است و 33 سال حکومت وحشت و ترور را هم در سابقه خود دارد، در لیست تروریستی ابر قدرت شماره یک جهان یعنی امریکا در آن سوی کره زمین قرار بگیرد؟ مجاهدینی که سی سال است عامل هیچ تخاصم و تهدیدی برای امریکا نبوده اند و بیشترین کمک را جهت افشای طرحهای شوم تروریستی و پروژه های هولناک اتمی رژیم ایران به جامعه جهانی کرده اند و با هیچ کسی غیر از ملاهای حاکم سر جنگ و ستیز ندارند...
آیا وجود سفره های عظیم نفتی و منابع کلان استراتژیک انرژی در ایران و خلیج فارس نقش اساسی در این تصمیم گیری آخوند پسندانه دارد؟ چرا لابیستها و دلالهای قدرتمند نفتی همواره طی این سالها خواهان ادامه مذاکره با فاشیسم مذهبی در ایران و همزمان حفظ مجاهدین در لیست سیاه امریکا و اروپا بوده اند؟
چطور است که در افغانستان و عراق و لیبی و ... امریکا و دیگر دول ذی نفع اروپایی با جمع آوری و استخدام افراد و گروه هایی، حتی بطور دست ساز اقدام به تشکیل اپوزیسیون و سازماندهی نیروهای مخالف و ایجاد "دولت یا پارلمان در تبعید" و "شورای ملی یا انتقالی" و "ارتش آزادی" میکنند و با قدرت بلامنازع آتش هوایی و زمینی ناتو برایشان انقلاب میکنند! ولی وقتی به ایران ما میرسد تمام تلاش سیاسی و دیپلماتیک و حتی نظامی غرب معطوف به طرد و منزوی کردن طیف گسترده اپوزیسیون برانداز رژیم اسلامی میشود و صریحآ وزارت خارجه امریکا اعلام میکند که حتی ساختار تشکیلاتی نیروی رزمنده موجود (ارتش آزادیبخش خلع سلاح شده) نیز باید متفرق و متلاشی شود! آیا هیچ کدام از دیکتاتورهای ساقط شده و یا در شُرُف سقوط در جهان معاصر، به لحاظ جرم و جنایت مرتکب شده حتی به گرد پای جباران حاکم بر ایران هم میرسند؟ البته طیف گسترده نیروهای با سابقه و مترقی اپوزیسیون ایران به صراحت اعلام کرده اند که نیازی به حمایتهای آن چنانی قدرتهای غربی ندارند. ولی آیا این خواستهً غیردموکراتیک و بیجایی است که قدرت های جهانی لااقل در تقابل بین مردم ایران و رژیم حاکم بر ایران، جانب ملایان جلاد را نگیرند و بیطرف بمانند؟
و سوالات بسیاری دیگر که بماند...

نگاهی دیگر به آن کشتار
یکسال پیش وقتی نیروهای دست نشانده عراقی با ماشین های زرهی و (Humvee) هاموی های امریکایی، ساکنان اشرف را زیر میگرفتند و تک تیراندازان هم جنس پاسداران، با بیرحمی پناهندگان سیاسی ایرانی را همچون شکارچیان آهو تک به تک هدف میگرفتند و به خاک میافکندند خیلیها مات و متحیر شدند که آن همه شقاوت و درندگی از کجا نشأت گرفته و به خواست کیست، و در طرف دیگر، این همه مظلومیت و مقاومت ریشه در کجا دارد و از برای چیست... البته برای بعضی ها حیرت انگیزترین وجه آن ماجرا، بی تفاوتی و بی عملی مقامات مسئول امریکایی و سازمان ملل در جلوگیری از وقوع قابل پیش بینی آن فاجعه بود...
بهر روی پخش ماهواره ی صحنه های آن واقعه، بسا حقایق را عیان نمود و خیلی وجدانها را بیدار کرد و بسیاری پرده ها را به کناری زد. ولی تصویربرداری آن فاجعه انسانی به سادگی میسر نبود و لااقل به قیمت جان دو دختر شجاع انجام گرفت. "نسترن عظیمی" از بچه های نسل سوم و از فعالین جنبش دانشجویی دهه هشتاد در تهران بود که در حین انجام ماموریت رسانه ی خود در اشرف، هدف شلیک مستقیم قرار گرفت و همچون پرستویی خونین بال در آغوش یارانش به ابدیت پیوست. "آسیه رخشانی" دختر شجاع و دلاوری بود که از کالیفرنیا به یارانش در اشرف پیوسته بود و در حین فیلم برداری با اصابت گلوله بر خاک افتاد. وقتی دوربین ش از حرکت بازایستاد خودش نیز به سوی جاودانگی پرکشید.
البته دیدن صحنه پیکر جزغاله شده "علیرضا طاهرلو" با سابقه دهسال زندان در رژیم جمهوری اسلامی و از معدود بازماندگان قتل عام تابستان 67 واقعآ تکان دهنده بود. پیکر غرق به خون "فائزه رجبی" بیست ساله، پرستویی که با بهار آمد و با بهار رفت، روی دستهای برادرش شاید با قلم قابل توصیف نباشد. پدر فائزه نیز سال 84 به جرم هواداری از مجاهدین توسط رژیم به دار کشیده شده بود. اما چگونگی قتل "صبا هفت برادران" واقعیت تلخ دیگری را در معرض قضاوت وجدانهای بیدار بشریت در حال و آینده قرار داد.
"صبا" در زندان اوین بدنیا آمد، تا دو سالگی در زندان بود و بیست سال بعد در مسیر آزادی همانند بسیاری دیگر به ارتش آزادی پیوست و سرانجام در فروردین سال گذشته در اشرف بر خاک افتاد...البته با یک پیام ساده که خیلیها را تکان داد: تا آخرش می ایستیم!
حالا بعد از یکسال هنوز یک سوال ساده بی پاسخ مانده است: چرا باید دختر جوانی همچون صبا بخاطر اصابت یک گلوله به پایش در فقدان امکانات پزشکی در کمتر از 24 ساعت جان بدهد در حالیکه در فاصله 30 کیلومتری اشرف بیمارستان مجهزنظامی امریکایی قرار داشت... پاسخ این سوال را "رابرت گیتس" وزیر دفاع وقت امریکا که اتفاقآ در همان روزها در عراق حضور داشت و در جریان مستقیم اتفاقات هم بود شاید بهتر بداند.
طنز گزنده روزگار!

شاید جالب باشد بدانیم که چندین سال پیش وقتی در جنگ و دعوای جناحهای داخلی رژیم آخوندی، "سعید حجاریان" توسط یک "بسیجی خودسر" هدف گلوله  قرار گرفت و از ناحیه فک بشدت مجروح شد علیرغم وجود امکانات فوق تخصصی برای معالجه و مراقبتهای ویژه در تهران و آلمان که همواره در اختیار وی بود، در اولین فرصت او را با هواپیما به امریکا منتقل کردند و در بیمارستان مجهز نیویورک تحت معالجات مخصوص قرار گرفت. مسلمآ این موضوع فراتر از ملاحظات انسانی بود...
لازم به توضیح نیست که سعید حجاریان از بنیانگزاران سازمان مخوف اطلاعات و امنیت رژیم اسلامی بود. او و دوستانش از طراحان سرکوب گروههای سیاسی در سالهای اول بعد از انقلاب در ایران بودند. از دیوار سفارت امریکا بالا رفتند و مسئله گروگان گیری را براه انداختند و بعد به اسم انقلاب فرهنگی، دانشگاههای ایران را به خاک و خون کشیدند. خشونت و بیرحمی او و دوستان خط امامیش را زندانیان سیاسی دهه شصت در بند 209 با گوشت و پوست خود حس کردند و بسیاری جنایات دیگر... اتفاقآ در همان دورانی که "خط امامی" ها و از جمله سعید حجاریان در نهادهای امنیتی و دادستانی و زندانها بیداد میکردند صبای معصوم ما در زندان بدنیا آمد در حالیکه صدها تن از خاله ها و عموهایش تیرباران میشدند.
طنز تلخ روزگار را می بینید! صبا و یارانش که برای آزادی و نجات مردم ایران و جهان از شر فاشیسم مذهبی میجنگند، "فرقه خشونت طلب تروریستی" میشوند آنوقت کسانی که سالها همدست و همکار ملایان خونریز بودند به یاری دلارهای نفتی، منادیان "مسالمت و اعتدال و اصلاحات" میشوند. این یکی را علیرغم درخواست مستمر مسئولین اشرف برای انجام یک عمل جراحی ساده ولی فوری جهت جلوگیری از خونریزی، حتی حاضر نمیشوند با هلی کوپتر به بیمارستان "بلد" که فقط یک ربع ساعت فاصله داشت ببرند، ولی آن یکی را از تهران با هواپیمای مخصوص به بیمارستان مجهز نیویورک میاورند.
در حالیکه برخی بیماران سرطانی و صعب العلاج اشرف در محاصره کامل پزشکی زجرکش میشوند و هر از چند گاهی یکی از آنان با درد و رنج بسیار بدرود حیات میگوید، بخاطر همین مارک "تروریستی" امریکا هیچ کشور دیگری نیز اقدام به پذیرش آنان نمیکنند. آنوقت "حسین موسویان" سفیر سابق و هماهنگ کننده اصلی تروریسم رژیم در آلمان و بخصوص جنایت میکونوس، به عنوان پژوهشگر و کارشناس، با ویزای مخصوص، استاد افتخاری دانشگاه پرینستون امریکا میشود... طنز روزگار را می بینید!
درحالیکه برخی نهادهای قدرت و محافل حامی "سیاست مماشات با ملایان" در غرب، بر کشتار و سرکوب جنایتکارانه مجاهدین "واقعی" در بیابانهای عراق چشم می بندند و سکوت میکنند ولی بناگاه از قول یک مقام ناشناس امنیتی کشف میشود که گویا مجاهدین "مجازی" در بیابانهای نوادای امریکا در حال آموزش نظامی بوده اند!  مجاهدینی که با قریب نیم قرن تجربه کار تشکیلاتی و سه دهه کار چریکی و نظامی (از اواخر دهه چهل تا اواخر دهه هفتاد شمسی) در شرایطی که بطور مثال با عملیات بزرگ چریکی همچون خمپاره باران کاخ محل اقامت خامنه ای یا کوبیدن ساختمان مرکزی وزارت اطلاعات در قلب پایتخت مانور میدادند، ظاهرآ آنقدر کارشان لنگ میشود و معطل میمانند که "رمزی یوسف" تروریست انتحاری القاعده "یک بمب 5 کیلویی" برایشان درست میکند و با عبور از چند کشور مجاور آنرا "تحویل مجاهدین خلق ایران" میدهد تا آنها آن "بمب را در حرم امام رضا منفجر کنند"... طنز روزگار را می بینید! آیا این همنوایی عوامل ارتجاع و استعمار سابقه تاریخی در ایران ندارد؟!
بی جهت نیست که "محسن کدیور" دینکار دغلکاری که چشم در چشم میلیونها بیننده تلویزیونی با صراحت دروغ میگوید و شعار جوانان قیام را تحریف میکنند، به همراه تعدادی دیگر، از وزارت خارجه امریکا درخواست میکند که مبادا مجاهدین را از لیست تروریستی خارج کنید. البته در مورد سرنوشت مجاهدین، ایشان همواره از "به درک واصل شدن منافقین در مرصاد" خوشنود بوده اند ولی طنز گزنده اینست که در روزگاری نه چندان دور ایشان و دوستان همفکرشان از شدت احساسات "ضد استکباری" و نفرت از "شیطان بزرگ"، حتی هنگام ورود یا خروج از دستشویی و آبریزگاه عمومی محل کارشان نیز میبایست از روی پرچم امریکا که در جلوی در روی زمین منقوش شده بود عبور میکردند و حالا دست به دامن خانم وزیر خارجه همان امریکای جهانخوار میشوند...
وقتی موضوع حمایت غرب از قیام مردم و جنبش سبز بر علیه رژیم اسلامی مطرح میشد ایشان در نهان و آشکار به مقامات امریکایی توصیه میکردند در امور داخلی ایران دخالت نکنند. ولی وقتی قرار بر سربریدن اپوزیسیون برانداز و سازمان یافته رژیم میشود ایشان رسمآ مشوق وزارت خارجه امریکا برای حفظ لیست سیاه و زمینه سازی برای حذف کامل مجاهدین از صحنه سیاسی میشود. می بینید چقدر دموکرات و مسالمت جو هستند!
جالب است که یکی از امضا کنندگان آن نامه، "گری سیک" مشاور سابق امنیت ملی امریکا و دلال کارکشته نفتی طی سالهای اخیر بوده است. گزارش بحث برانگیز "خروج ممنوع" که بطور کاملآ جانبدارانه ی در سال 2005 بر علیه مجاهدین مستقر در اشرف تهیه و تنظیم و منتشر شد در واقع تحت مدیریت مستقیم "گری سیک" در "سازمان دیدبان حقوق بشر" انجام گرفت و متن آن گزارش توسط "هادی قائمی" که عضو شورای اجرایی "نایاک" لابی شناخته شده رژیم در امریکا بود، نوشته شده است.
برای توجیه لیست تروریستی و "سنگسار سیاسی" مجاهدین خلق توسط جناح "ایران گیتی" وزارت خارجه امریکا، لابیست های حرفه ی "نایاک" که بطور طعنه آمیزی نقش مشاوران میز ایران در وزارت خارجه را هم بازی میکنند مدعی بودند که مجاهدین اساسآ "فرقه ی مطرود و تروریست" هستند که "هیچ پایگاه اجتماعی در ایران" ندارند و "هیچ نقشی در تحولات سیاسی فعلی یا آتی ایران" نخواهند داشت.
حال که با حکم دادگاه استیناف امریکا، وزارت خارجه امریکا علیرغم تأخیر بیست ماهه، زیر فشارِ تجدید نظر در مورد این لیست سیاه قرار گرفته است مدعی میشود که موضوع مجاهدین خلق به "منافع اقتصادی و امنیت دفاعی امریکا" مربوط میشود و امریکا را در معرض "حساسترین موضوعات امنیت ملی" در روابط بین المللی قرار میدهد... طنز گزنده را در بطن این استدلال می بینید؟ یک گروه اندکِ محاصره شده و خلع سلاح شده و کاملآ مانیتور شده و البته بدون "هیچ" پشتوانه اجتماعی در خاک خود و فاقد هر نقش اساسی در سیر تحولات آتی، دیگر چه نیازی است که علیرغم اعتراضات گسترده افکار عمومی و مقامات و شخصیتهای برجسته امریکایی و اروپایی، کماکان در لیست سیاه باقی بمانند و از آن مهمتر چطور ممکن است رفع برچسب تروریستی از این "گروهک"، منافع و امنیت ملی ابرقدرت جهان را به مخاطره بیاندازد...
این روزها ماجرای "کمپ لیبرتی" که به "زندان آزادی" نیز تعبیر شده، جدیدترین نمونه از طنز گزنده روزگار ماست... و حکایت همچنان باقیست.
یکسال پیش در همین ایام و بعد از فاجعه کشتار در اشرف، تمامی افراد و شخصیتهای سیاسی و طیف گسترده گروهها و جریانات اپوزیسیون رژیم اسلامی، علیرغم همه انتقادات و اختلافاتشان با مجاهدین، بدون استثنا چه از موضع سیاسی و چه از منظر انسانی، آن جنایت هولناک را محکوم کردند و با زبانهای گوناگون با قربانیان همدلی و همدردی کردند. این حرکت عظیم و بی سابقه شایان بیشترین تحسین و قدردانی است و البته بهترین پاسخ به حاکمان خونریز در ایران و عراق هم بود. پرواضح است که مجاهدین همچون دیگر افراد و گروهها میتوانند متهم به هر اتهامی باشند و در پیشگاه مردم و تاریخ همواره در معرض قضاوت بوده و هستند و البته پاسخگوی تمامی اعمال کوچک و بزرگ و درست و نادرست خود میباشند. تردیدی نیست که این "مجاهدین" فرزندان "خلق ایران" هستند و مسلمآ تقدیر و فرجام آنان نهایتآ با سرنوشت "ایران" این زیباترین وطن، رقم میخورد. ولی بطور قطع قضاوت در مورد فرزندان ایران زمین، به هیچ وجه در صلاحیت دشمنان مردم ایران یعنی رژیم پلید اسلامی و دلالان و حامیان بین المللی اش نبوده و نیست.
 مینا انتظاری - فرخ حیدری

فروردین 1391


----------------------------------------------------------------------------------------------------
پانویس:

1- مینا انتظاری و فرخ حیدری از زندانیان سیاسی سابق در ایران و از فعالین سیاسی و حقوق بشری در خارج از کشور میباشند.

2- مقام ارشد وزارت خارجه امریکا - فایلو دیبل: مجاهدین "هیچ" حمایتی در ایران ندارند... (دقیقه چهاردهم)
3- تحریف شعار قیام 88 توسط محسن کدیور در تلویزیون صدای امریکا
4-  نامه محسن کدیور و گری سیک و تعدادی دیگر به وزارت خارجه امریکا جهت تداوم لیست گذاری تروریستی مجاهدین
5- پاسخ وزارت خارجه امریکا به دادگاه در رابطه با تاخیر در بازبینی وضعیت مجاهدین خلق
6- گزارش ان.بی.سی. و بی.بی.سی. در مورد ارتباط مجاهدین و القاعده و  ترور کارشناسان اتمی رژیم
7- ادعای سیمور هرش در مورد آموزش مجاهدین در بیابانهای نوادا از قول مقامات ناشناس
8- و حکایت همچنان باقیست

No comments:

About Me